خاطره

سفر به زاهدان

خاطره

سفر به زاهدان


پس از گذراندن دوران کنکور دررشته امورتر بیتی پردیس رسالت زاهدان قبول شدم برعکس به دوران اوج کرونا خوردیم وما در حسرت دانشگاه رفتن یک سال ماندیم سال بعد برای امتحانات به مدت دو هفته قرار شد به زاهدان برویم راستش را بخواهید تا به حال به زاهدان نرفته بودم و دوست داشتم آن شهر را ببینم چون بار اول بود من و پدرم ودوستم فاطمه و پدرش هم با ما آمدند ساعت ۱۱ شب پس از خداحافظی با خانواده سوار اتوبوس شدیم ۷ ساعتی در راه بودیم تا به شهر زیبای زاهدان رسیدیم تاکسی گرفتیم وبه سمت دانشگاه حرکت کردیم ذوق داشتم که ببینم دانشگاه رسالت چجوریه وارد دانشگاه شدیم پدر هایمان هم با اجازه نگهبانی به محوطه دانشگاه آمدند و به همراه ما صبحانه خوردندمحوطه زیبایی داشت آلاچیق درختان نخل ودرختان کاجی که معلوم بود عمری دراز داشتند دانشگاه را زیباتر کرده بودندو اما گربه ای از همان ابتدا ما را بدرقه می کرد در گوشه ای از حیاط نشستیم و مشغول خوردن صبحانه شدیم بعد از خداحافظی تلخ با پدرهایمان به طرف دانشگاه حرکت کردیم پس از سلام با سرپرستی خواستیم که مارا به سمت خوابگاه همراهی کند که با مزاح گفتند همین گربه را دنبال کنید شما را به سمت خوابگاه می برد پس از رسیدن به سالن خوابگاه ودیدن پله ها و چمدان هایی که داشتیم فهمیدیم باید حدود چهل پله را به بالا برویم حدود سه بار رفتیم و آمدیم تا وسایل روبردیم پس از ورود با اینکه در اتاق همه از سیستان و بلوچستان بودند و من فقط از خراسان جنوبی ولی عجیب باهاشون خوش می‌گذشت دخترای خوب وخونگرمی بودند پس از گذراندن دوران امتحانات و وابسته شدن به بچه‌های انجا برگشتیم و هم اکنون انتقالی به فردوس گرفتیم و عجیب برای آن شهر بازار های قشنگ ان و خاطراتی که باهم ساختیم دلتنگم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

خاطره

سفر به زاهدان

 

پس از گذراندن دوران کنکور دررشته امورتر بیتی پردیس رسالت زاهدان قبول شدم برعکس به دوران اوج کرونا خوردیم وما در حسرت دانشگاه رفتن یک سال ماندیم سال بعد برای امتحانات به مدت دو هفته قرار شد به زاهدان برویم راستش را بخواهید تا به حال به زاهدان نرفته بودم و دوست داشتم آن شهر را ببینم چون بار اول بود من و پدرم ودوستم فاطمه و پدرش هم با ما آمدند ساعت ۱۱ شب پس از خداحافظی با خانواده سوار اتوبوس شدیم ۷ ساعتی در راه بودیم تا به شهر زیبای زاهدان رسیدیم تاکسی گرفتیم وبه سمت دانشگاه حرکت کردیم ذوق داشتم که ببینم دانشگاه رسالت چجوریه وارد دانشگاه شدیم پدر هایمان هم با اجازه نگهبانی به محوطه دانشگاه آمدند و به همراه ما صبحانه خوردندمحوطه زیبایی داشت آلاچیق درختان نخل ودرختان کاجی که معلوم بود عمری دراز داشتند دانشگاه را زیباتر کرده بودندو اما گربه ای از همان ابتدا ما را بدرقه می کرد در گوشه ای از حیاط نشستیم و مشغول خوردن صبحانه شدیم بعد از خداحافظی تلخ با پدرهایمان به طرف دانشگاه حرکت کردیم پس از سلام با سرپرستی خواستیم که مارا به سمت خوابگاه همراهی کند که با مزاح گفتند همین گربه را دنبال کنید شما را به سمت خوابگاه می برد پس از رسیدن به سالن خوابگاه ودیدن پله ها و چمدان هایی که داشتیم فهمیدیم باید حدود چهل پله را به بالا برویم حدود سه بار رفتیم و آمدیم تا وسایل روبردیم پس از ورود با اینکه در اتاق همه از سیستان و بلوچستان بودند و من فقط از خراسان جنوبی ولی عجیب باهاشون خوش می‌گذشت دخترای خوب وخونگرمی بودند پس از گذراندن دوران امتحانات و وابسته شدن به بچه‌های انجا برگشتیم و هم اکنون انتقالی به فردوس گرفتیم و عجیب برای آن شهر بازار های قشنگ ان و خاطراتی که باهم ساختیم دلتنگم

  • هانیه هادی نژاد